جایخالیسلوچ اثر محمود دولتآبادی رمانی رئالیستی است که در فاصله زمانی بین انتشار جلد دوم و سوم کلیدر و در واقع بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی 70 روز نوشته شدهاست. دولتآبادی داستان آن را به هنگامی که دوره سه ساله حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.
داستان جایخالیسلوچ اثر محمود دولتآبادی در دهه 1340 شمسی در روستای «زمینج» در خراسان میگذرد. «مرگان» زن روستایی ساکن این روستا است که یک روز صبح که از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که شوهرش، «سلوچ»، بیخبر، آنان را ترک کرده است.
مرگان در تلاش است تا کانون خانواده که شامل دو پسر به نامهای عباس و ابراو و یک دختر دوازدهساله بهنام هاجر است را همچنان حفظ کند. او با سختیهای زیادی روبرو میشود، اما در نهایت موفق میشود تا خانواده خود را از گسستگی نجات دهد.
جایخالیسلوچ اثر محمود دولتآبادی روایتی از زندگی زنان روستایی در ایران است. این رمان به خوبی نشان میدهد که زنان روستایی چگونه با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم میکنند و چگونه در برابر مشکلات مقاومت میکنند.
بخشی از متن کتاب
در اینجا بخشی از متن کتاب جایخالیسلوچ را میخوانیم:
«مرگان روبروی آتش ایستاد و دستهایش را جلوی صورتش گرفت. سرمای هوا به استخوانهایش نفوذ کرده بود. از پشت پنجره نوری به داخل اتاق میتابید.
مرگان به نور پنجره خیره شد. یادش آمد که سلوچ همیشه جلوی پنجره مینشست و به بیرون نگاه میکرد. او همیشه میگفت: «از این پنجره میشود تا دوردستها را دید.»
مرگان آهی کشید. او میدانست که سلوچ دیگر برنمیگردد.»
جایخالیسلوچ یکی از مهمترین آثار ادبیات معاصر ایران است. این رمان به دلیل زبان و بیان قوی، شخصیتپردازیهای دقیق و پرداختن به موضوعات اجتماعی مهم، مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گرفته است.
دیدگاهتان را بنویسید